انتظار
♦️علامه حسن زاده آملی :
انتظار و ظهور قیام قائم آل محمد را در خودت جستجو کن
و خلاصه ببین کجایی هستی
پس قائم باش و دائم باش
که او هم قائم است و هم دائم
♦️علامه حسن زاده آملی :
انتظار و ظهور قیام قائم آل محمد را در خودت جستجو کن
و خلاصه ببین کجایی هستی
پس قائم باش و دائم باش
که او هم قائم است و هم دائم
وقتي مأمون به قصد روم حركت كرد سردرد عجيبي گرفت، طبيبهايي كه همراهش بودند هر كدام راه علاجي را گفتند ولي معالجاتشان مؤثر واقع نشد، كسي را نزد قيصر روم فرستاد كه آيا علاجي نزد شما يافت ميشود؟
قيصر كلاهي برايش فرستاد، مأمون ترسيد شايد سمّي مخصوص داخل كلاه كرده باشد كه با تماس با پوست سر، او را بكشد كلاه را بر سر آورندهاش گذاشت، ديد طوري نشده، بعد براي امتحان بر سر يك نفر كه مبتلا به سر درد بود، گذاشت فوراً خوب شد پس از آنكه مطمئن گرديد، بر سر خودش گذاشت، فوراً سردردش بر طرف گرديد حيران شد كه درون كلاه چه هست كه اين خاصيّت را دارد امر كرد كلاه را شكافتند و كاغذي يافتند، در وسطش كاغذي بود كه بر آن نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحيم.
آنگاه دانست اثر كلاه از بسم الله است، عمده اعتقاد نويسنده آن و توجّه به عظمت گوينده، آنست كه اثر ميكند.
? نرم افزار شرح حدیث
?وهب پسر عبدالله روز عاشورا همراه مادر و همسرش در میان لشکر امام حسین علیه السلام بود. روز عاشورا مادرش به او گفت: فرزند عزیزم! به یاری فرزند رسول خدا قیام کن. وهب در پاسخ گفت: اطاعت می کنم. و کوتاهی نخواهم کرد. سپس به سوی میدان حرکت کرد.
?در میدان جنگ پس از آنکه رجز خواند و خود را معرفی نمود به دشمن حمله کرد و سخت جنگید. بعد از آنکه عده ای را کشت به جانب مادر و همسرش برگشت. در مقابل مادر ایستاد و گفت: ای مادر! اکنون از من راضی شدی؟ مادرش گفت: من از تو راضی نمی شوم، مگر اینکه در پیش روی امام حسین علیه السلام کشته شوی.
?همسر وهب گفت: تو را به خدا سوگند! که مرا در مصیبت خود داغدار منما. مادر وهب گفت: فرزندم! گوش به سخن این زن مده. به سوی میدان حرکت کن و در پیش روی فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله بجنگ تا شهید شوی تا فردای قیامت برای تو شفاعت نماید.
?وهب به میدان کارزار برگشت و رجز می خواند و با تمام قدرت می جنگید تا اینکه نوزده نفر سوار و بیست نفر پیاده از لشکر دشمن را به قتل رساند. سپس دستهایش قطع شد. در این وقت همسرش عمود خیمه را گرفت و به سوی وهب شتافت در حالی که می گفت: ای وهب! پدر و مادرم فدای تو باد. تا می توانی در راه پاکان و خاندان پیامبر بجنگ.
?وهب خواست که همسرش را به سراپرده زنان بازگرداند. همسرش دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمی گردم تا اینکه با تو کشته شوم.
?امام حسین علیه السلام که این منظره را مشاهده کرد، به آن زن فرمود: خداوند جزای خیر به شما دهد و تو را رحمت کند. به سوی زنان برگرد. زن برگشت سپس وهب به جنگ ادامه داد تا شهید شد.
?همسر وهب پس از شهادت او بی تابانه به میدان دوید و خونهای صورت وهب را پاک می کرد که چشم شمر به آن بانوی باوفا افتاد و به غلام خود دستور داد تا با عمودی که در دست داشت بر او زد و شهیدش نمود. این اولین بانویی بود که در لشکر امام حسین علیه السلام روز عاشورا شهید شد.
? بحار ج 45، ص 16
السَّلامُ علیکَ یابقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یاخلیفةَالرَّحمنُ ویا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ والجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان
(سراج الدين سكاكي ) از علماي اسلام بوده و در عصر خوارزمشاهيان مي زيسته و از مردم خوارزم بوده است .
سكاكي نخست مردي آهنگر بود . روزي صندوقچه اي بسيار كوچك و ظريف از آهن ساخت كه در ساختن آن رنج بسيار كشيد . آن را به رسم تحفه براي سلطان وقت آهن ساخت كه در ساختن آن رنج بسيار كشيد آن را به رسم تحفه براي سلطان وقت برد . سلطان و اطرافيان به دقت به صندوقچه تماشا كردند و او را تحسين نمودند .
در آن وقت كه منتظر نتيجه بود مرد دانشمندي وارد شد و همه او را تعظيم كردند و دو زانو پيش روي وي نشستند . سكاكي تحت تاءثير قرار گرفت و گفت : او كيست ؟ گفتند : او يكي از علماء است
از كار خود متاءسف شد و پي تحصيل علم شتافت . سي سال از عمرش گذشته بود ، كه به مدرسه رفت و به مدرس گفت : مي خواهم تحصيل علم كنم . مدرس گفت : با اين سن و سال فكر نمي كنم به جائي برسي ، بيهوده عمرت را تلف مكن .
ولي او با اصرار مشغول تحصيل شد . اما به قدري حافظه و استعدادش ضعيف بود كه استاد به او گفت : آن مساءله فقهي را حفظ كن (پوست سگ با دباغي پاك مي شود) بارها آن را خواند و فردا در نزد استاد چنين گفت : (سگ گفت : پوست استاد با دباغي پاك مي شود ! ) استاد و شاگردان همه خنديدند و او را به باد مسخره گرفتند .
اما تا ده سال تحصيل علم نتيجه اي برايش نداشت و دلتنگ شد و رو به كوه و صحرا نهاد به جائي رسيد كه قطره هاي آب از بلندي بروي تخته سنگي مي چكيد و بر اثر ريزش مداوم خود ، سوراخي در دل سنگ پديد آورده بود .
مدتي با دقت نگاه كرد ، سپس با خود گفت : دل تو از اين سنگ ، سخت تر نيست ، اگر استقامت داشته باشي سرانجام موفق خواهي شد . اين بگفت و به مدرسه بازگشت و از چهل سالگي با جديت و حوصله و صبر مشغول تحصيل شد تا به جائي رسيد كه دانشمندان عصر وي در علوم عربي و فنون ادبي با ديده اعجاب مي نگريستند .
كتابي به نام مفتاح العلوم مشتمل بر دوازده علم از علوم عربي نوشت كه از شاهكارهاي بزرگ علمي و ادبي به شمار مي رود .
?داستانهاي ما 3/45
?حرثمه می گوید: چون از جنگ صفین همراه علی علیه السلام برگشتیم، آن حضرت وارد کربلا شد. در آن سرزمین نماز خواند .و آن گاه مشتی از خاک کربلا برداشت و آن را بویید و سپس فرمود: آه! ای خاک! حقا که از تو مردمانی برانگیخته شوند که بدون حساب داخل بهشت گردند.
?وقتی حرثمه به نزد همسرش که از شیعیان علی علیه السلام بود بازگشت ماجرایی که در کربلا پیش آمده بود برای وی نقل کرد و با تعجب پرسید: این قضییه را علی علیه السلام از کجا و چگونه می داند؟
?حرثمه می گوید: مدتی از ماجرا گذشت. آن روز که عبید الله بن زیاد لشکر به جنگ امام حسین علیه السلام فرستاد، من هم در آن لشکر بودم.
?هنگامی که به سرزمین کربلا رسیدم، ناگهان همان مکانی را که علی علیه السلام در آنجا نماز خواند و از خاک آن برداشت و بویید دیده و شناختم و سخنان علی علیه السلام به یادم افتاد.
?لذا از آمدنم پشیمان شده، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسین علیه السلام رسیدم و بر آن حضرت سلام کردم و آنچه را که در آن محل از پدرش علی علیه السلام شنیده بودم، برایش نقل کردم.
?امام حسین علیه السلام فرمود: آیا به کمک ما آمده ای یا به جنگ ما؟ گفتم: ای فرزند رسول خدا! من به یاری شما آمده ام نه به جنگ شما. اما زن و بچه ام را گذارده ام و از جانب ابن زیاد برایشان بیمناکم.
?حسین علیه السلام این سخن را که شنید فرمود: حال که چنین است از این سرزمین بگریز که قتلگاه ما را نبینی و صدای ما را نشنوی. به خدا سوگند! هر کس امروز صدای مظلومیت ما را بشنود و به یاری ما نشتابد، داخل آتش جهنم خواهد شد.
? بحار ج 44، ص 255
عده ای سرب وگلوله، عده ای ملیاردها،
هردوتا خوردند اما این کجا وآن کجا؟!
.
این یکی از سوز ترکش آن یکی هم در سونا،
هردو میسوزند اما این کجا وآن کجا؟!
.
عده ای بر روی مین و عده ای بر بال قو،
هردو خوابیدند اما این کجا وآن کجا؟!
.
این یکی بر تخت ماساژ آن یکی بر ویلچرش،
هردو آرام اند اما این کجا وآن کجا؟!
.
این یکی در عمق دجله، آن يکی آنتالیا،
هر دو در آبند اما این کجا وآن کجا؟!
.
این یکی با گاز خردل، آن يكي با گاز پارس،
هردو میسازند اما این کجا وآن کجا؟!
.
عده ای کردند کار و عده ای بستند بار،
هردو فعالند اما این کجا و آن کجا؟!
.
باکری ها سمت غرب و خاوری ها سمت غرب،
هر دو تا رفتند اما این کجا وآن کجا؟!
.
آن یکی بر پشت تانک و آن یکی بر صدر بانک،
هر دو مسئولند اما این کجا و آن کجا؟!
عده ای بر تار شیطان میتنند چون عنکبوت،
عده ای بر حق جاویدند اما این کجا و آن کجا؟!
روزی از روزهای گرم تابستان سال شصت بود و هنوز گلابی به بازار نیامده بود. برای یكی از برادران یك عدد گلابی به عنوان نوبرانه آورده بودند، او هم آن را به منشی آقای رجایی داد تا برای رفع خستگی تقدیم نخست وزیر بكند…آقای رجایی كه تا آن وقت سخت مشغول به كارش بود، وقتی چشمش به آن گلابی با آن وضعیت شسته و آماده برای خوردن افتاد، با پُرس و جوی خاصی به اصل جریان واقف شد و همان برادر را كه این كار را كرده بود خواست. وقتی او همراه با شخص دیگری به اطاقش وارد شدند، گفت: «فكر میكنید محمدرضا چگونه شاه شد؟ شاهنشاهی او از همین جا شروع شد، یك روز با گلابی نوبر، یك روز با فلان میوه ی نایاب و روز دیگر با یك پدیده ی نادر و… یك دفعه او با همین چیزها دید به راستی شاه شده است. همان طور كه بنی صدر با همین تعارفات اطرافیان به خیال خود سپهسالار ایران شده بود. شما اگر میخواهید به من خدمتی كنید، گاهی یادم بیاورید كه من همان محمدعلی رجایی، فرزندعبدالصمد، اهل قزوینم. قبلاً دوره گردی می كردم و در آغاز نوجوانی قابلمه و بادیه فروش بودم. »
?(منبع: سیره شهید رجایی ص 506 )
گاهی کودک درون خود باشیم
جدی بودن رافراموش کنیم
بزرگ تر که میشویم
شاید زیباترسخن بگوییم
ولی احساس و طراوتمان
رااز دست می دهیم
کودک بودن
کوچک بودن نیست،
لذت بردن است!
?استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار امده ای را از میان زمین برکند.
?جوان دست انداخت و براحتی ان را از ریشه خارج کرد.
?پس از چندقدمی که گذشتند٬ به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت .استاد گفت:این درخت راهم از جای بر کن.
جوان هرچه کوشید ٬نتوانست.
استاد گفت:
بدان که تخم زشتی ها مثل کینه ٬ حسد و هرگناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت٬ مانند ان نهال نورسته است ٬ که براحتی می توانی ریشه ان را در خود برکنی٬ولی اگر آن را واگذاری٬ بزرگ و محکم شود و همچون آن درخت در اعماق جانت ریشه زند. پس هرگز نمی توانی آنرا برکنی و ازخود دور سازی.
امام على عليه السلام:
هر كس كينه را از خود دور كند، قلب و عقلش آسوده گردند.
?(غررالحكم، ج5، ص 326، ح8584)