ریحانه الزهرا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

 اندرزهاى عيسى عليه‏ السلام

29 دی 1396 توسط ریحانه

‏حضرت عيسى عليه‏ السلام از كنار خانه‏ اى عبور مى‏ كرد، از آن جا صداى ساز و آواز و كف زدن مى‏ آمد، پرسيد: اين جا چه خبر است؟ گفتند: عروسى است، و امشب به اين خانه عروس مى‏ آورند.  

?عيسى عليه ‏السلام به نزديكان خود فرمود: امشب عروس مى ‏ميرد (و شادى اين‏ها به عزا مبدل مى ‏شود.)  

?آن شب فرا رسيد و حادثه تلخى رخ نداد، فرداى آن شب به عيسى عليه‏ السلام گفتند: آن عروس زنده است.  

?عيسى عليه ‏السلام با همراهان به در خانه او رفت، شوهر عروس از خانه بيرون آمد، عيسى عليه ‏السلام به او فرمود: از همسرت بپرس امشب چه كار خيرى انجام داده است؟ او نزد همسرش رفت و همين سؤال را پرسيد، همسر گفت: فقيرى هر شب جمعه به خانه ما مى ‏آمد و غذا مى ‏طلبيد. ديشب آمد و غذا طلبيد، كسى جواب او را نداد، فقير گفت: برايم سخت است كه سخنم را نمى ‏شنويد، اهل وعيالم امشب گرسنه مانده ‏اند. من برخاستم وبا اكراه مقدارى از غذاهايى كه در خانه وجود داشت به او دادم.  

?عيسى عليه ‏السلام كه در آن جا حاضر بود، به عروس گفت: از آن جا كه نشسته ‏اى برخيز و دور شو، او برخاست و كنار رفت، ناگاه حاضران ديدند يك مار بزرگ در زير فرش او، در حالى كه دُم خود را به دندان گرفته وجود دارد.  

?عيسى عليه ‏السلام به عروس گفت: به خاطر صدقه ‏اى كه دادى، از گزند اين مار مصون ماندى. (و گرنه بنا بود اين مار تو را نيش بزند و بكشد.)(بحار، ج 14،ص 324)

***

  عيسى عليه‏ السلام براى حواريون (ياران نزديكش) غذايى آماده كرد، آن‏ها آن غذا را خوردند، پس از غذا، خود حضرت عيسى عليه‏ السلام برخاست و دست ‏هاى آن‏ها را شست.  

?حواريون عرض كردند: اى روح خدا! سزاوارتر اين است كه ما اين كار را انجام دهيم. حضرت عيسى عليه ‏السلام فرمود: من با شما چنين رفتار كردم تا شما نيز نسبت به شاگردان خود، چنين رفتار كنيد و آداب تواضع را رعايت نماييد.(مجموعه ورام، ج 1،ص 83)  

  ***

 روزى حضرت عيسى عليه ‏السلام ديد پيرمردى بيل به دست گرفته و زمين را بيل مى‏ زند و براى كشاورزى آماده مى ‏سازد، گفت: خدايا! آرزو را از دل اين پيرمرد بيرون كن.

?پس از لحظه‏ اى ديد آن پيرمرد، بيل را كنار انداخت، در همان جا بر زمين دراز كشيد و خوابيد. عيسى عليه‏ السلام عرض كرد: خدايا! آرزو را به اين پيرمرد باز گردان. ناگه ديد پيرمرد برخاست و بيل خود را به دست گرفت و مشغول بيل زدن و كار كردن شد.  

?عيسى عليه‏ السلام نزد آن پيرمرد آمد و پرسيد: چرا در آغاز كار مى‏ كردى، سپس بيل را كنار انداختى و خوابيدى، پس از لحظه ‏اى برخاستى و مشغول كار شدى؟  

 

?پيرمرد گفت: وقتى مشغول كار بودم، ناگاه فكرى به ذهنم خطور كرد، به خود گفتم: تا كى مى ‏خواهى كار كنى؟ با اين كه پير هستى و عمرت به لب ديوار رسيده است؟ از اين رو بيل را كنار افكندم و خوابيدم، در اين هنگام با خود گفتم: تو تا زنده هستى نياز به كار كردن دارى تا هزينه زندگيت را تأمين كنى، از اين رو برخاستم و مشغول كار شدم. (مجموعه ورام، ج 2،ص 272)

?آرى اميد و آرزو در حد خود، خوب است و موجب حركت مى ‏شود و اگر نباشد موجب تنبلى خواهد شد.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: تمثیل لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

ریحانه الزهرا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اقتصاد مقاومتی
  • بارداری
  • تمثیل
  • خانواده
  • سخن عالمان
  • شبهه
  • شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • عمومی
  • قرانی
  • مناسبتی
  • مناسبتی
  • مهدویت
  • مهدویت حدیث
  • نهج البلاغه
  • پژوهش یار
    • فراخوان
    • مطالعه
    • معرفی سایت
    • معرفی محقق
    • معرفی نرم افزار
    • معرفی کتاب
    • مقاله نویسی
      • ارجاع دهی
      • انتخاب عنوان و موضوع مقاله
      • فهرست منابع
      • مقدمه
      • چکیده
      • کلیدواژه
  • گل و گیاه

Random photo

دلجویی
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس