ای بقیع. ای غریب آباد. آغوش باز کن
ای بقیع. ای غریب آباد. آغوش باز کن. غریب دیگری در راه است.
مجلسی آبرومند برپا کن از سنگ و خاک و کبوتر.
نگاه کن آسمانیان به پیشوازش آمده اند.
جمع پاکان جمع است جامعه بخوان: السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلاَئِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْكَرَمِ …(1)
اما تو ای مدینه زاری کن از حکایت تلخ غربت خاندان طهارت.
ای مدینه دیگر لطافت صبح صادق را نخواهی دید.
دیگر آفتاب از مشرقت طلوع نخواهد کرد.
کوچه هایت در آروزی نوازش قدمهای صادق خواهند ماند.
زاری کن ای مدینه …
زین ماتمی كه چشم ملایك ز خون، ترست
گویا عزای صادق آل پیمبرست
یا رب چه روی داده، كزین سوگ جانگداز
خلقی پریش خاطر و دلها پر آذرست
مُلك و مَلك به ناله و افغان و اشك و آه
چون داغدار، حضرت موسی بن جعفرست
خون می رود ز فرط غم از چشم شیعیان
زیرا كه قلب عالم امكان مكدرست
شاعر: علی سهرابی تویسركانی(صفا)