باز هم انگشترش رو بخشیده بود ؛ ازش پرسیدم: این یکی رو به کی دادی؟ گفت: یه بنده خدا انگشتر طلا دستش بود نمی دونست که طلا برای مرد حرامه ، از دستش در آوردم و انگشتر خودم رو بهش دادم .
?(کتاب سیره ی دریادلان 2 ، خاطره ای از زندگی روحانی شهید عبدالله میثمی)