رفتار پیامبر و سیاه پوستان
دین اسلام، فارغ از هر رنگ و نژادی، تلاش دارد انسانها را به سوی کمال هدایت کند، در این میان برخی از مخالفان اسلام، با تمسک به یک روایت از کتب اهل تسنن تلاش کردهاند دین اسلام را دینی نژادپرستانه معرفی کنند، که در ادامه به بررسی سند و محتوای این حدیث میپردازیم.
از ابودرداء از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) نقل شده است که آن حضرت فرمود: «هنگامی که خداوند آدم را خلق کرد، به کتف راست او زد؛ پس فرزندان سفید پوستی را خارج کرد که همانند ذر (ذرههایی که با تابیدن آفتاب، نورانی میشود و قابل دیدن است). و به کتف چپ او زد؛ پس فرزندان سیاه پوستی را خارج کرد که همانند خاکستر بودند. به کسانی در سمت راست بودند، فرمود: بروید به بهشت، هیچ مشکلی نیست. و به کسانی که در سمت چپ بودند، گفت: به سوی جهنم بروید، هیچ مشکلی نیست.»[1]
قبل از بررسی این روایت لازم است به این نکته اشاره کنم که این روایت تنها در کتب اهل تسنن نقل شده است، و در کتابهای حدیثی شیعه، اثری از آن نیست.
این روایت با اصول اساسی اسلام سازگاری ندارد، زیرا:
اولاً: با یک اصل قرآنی که مورد قبول تمام مسلمانان است، همخوانی ندارد، زیرا بر اساس آیات قرآن ملاک برتری انسانها تقوا است، نه رنگ و پوست.(حجرات/13)
ثانیاً: این حدیث با سیره و منش رسول گرامی اسلام(صلیاللهعلیهوآله) نیز مخالفت دارد، آنچنان که در میان صحابه آن حضرت افراد سیاه پوست وجود داشتهاند که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از ایشان تجلیل کرده است، که به عنوان نمونه میتوان از بلال حبشی نام برد که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در مورد ایشان فرمودند: «بهشت مشتاق سه تن است: علی، عمّار و بِلال.»[2]؛ و یا در حدیثی دیگر میفرمایند: «سه تن از سیاهان سادات بهشتاند: لقمان حکیم، نجاشی و بلال.»[3] و یا در سخنی دیگر میفرمایند: «هيچ عربی را بر عجم، و هيچ عجمی را بر عرب و هيچ سفيد را بر سياه و هيچ سياه را بر سفيد برترى نيست، مگر به تقوای الهی.»[4]
ثالثاً: این روایت با عقل نیز سر جنگ دارد، زیرا اگر سعادت و شقاوت انسان بستگی به رنگ پوست دارد، چرا خداوند پیامبران را فرستاد تا انسانها را به سوی توحید و … دعوت کند!؟
در نتیجه: با توجه به این موضوعاتی که مطرح شد، به این روایت نمیتوان اعتماد کرد، و دین اسلام را دین طرفداری از نژاد پرستی نام نهاد.
_________________________________________
پینوشت
[1]. نرم افزار شامله(نسخه،3.24)مسند احمد، ج6، ص441.
[2]. خلیل بن ایبک صفدی، کتاب الوافی بالوفیات، چاپ جاکلین سویله و علی عماره، ویسبادن، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م، ج ۱۰، ص276.
[3]. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م،ج۱۰، ص۴۶۲.
[4]. محمدی ری شهری، ميزان الحكمة، موسسه علمى فرهنگى دار الحديث، ج13، ص380.