زندگی کلمی
05 بهمن 1396 توسط ریحانه
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را جدا کرد،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و…
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن.
اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست.
????
?داستان زندگی ما هم مثل همین کلم است.
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونوَر روزها پنهان شده، درحالیکه همین روزها همه ی آن چیزیست که باید دریابیم و درکش کنیم؛
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غُصههایی که خوردیم، نه خوردنی بود و نه پوشیدنی؛ فقط دور ریختنی بود.
زندگی، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.