عارفی که حتی احوال غریبه ها را هم می پرسید
احوالپرسی از همه
مرحوم پدر در ضمن وعده های غذا، با اهل خانه صحبت می کردند و حرفهایشان را گوش می دادند. حتی حرف های تکراری یا بیربط را هم گوش می دادند. ما اصلاً تحمل نداشتیم؛ ولی پدرم خیلی کم پیش می آمد به سخنی بی اعتنایی کنند؛ اگر مطلب خیلی بی ربط بود، می گفتند: «اوه! حالا ما اینقدر وقت صرف کردیم، فکر کردیم چه مطلبی است! آخرش هیچ؟!»
اگر کسی در منزل مریض می شد، آنقدر احوالش را می پرسیدند که ما از پیگیری و پرس و جوی ایشان خسته می شدیم. اگر من مبتلا به دردی می شدم، آنقدر پرس و جو می کردند که خودم هم خسته می شدم. می پرسیدند که به دکتر مراجعه کرده ام یا نه. من هم عادت نداشتم برای بیماری ها به پزشک مراجعه کنم؛ به افراد خانواده سپرده بودم بیماری ها را به ایشان خبر ندهند. با غریبه ها هم همین رفتار را می کردند. شخصی به همسر بنده گفته بود از آقا بخواهد برای بیماری مادرش دعا کنند. آقا تا چند سال پس از اینکه آن زن حالش خوب شده بود، سراغش را می گرفتند.
خبرگزاری حوزه