كارگريهاي بي چشمداشت شهيد مدافع حرم حاج حسین عليخانی
یک شب اقا حسین گفت :
محسن امشب چکاره ای؟
گفتم : کار خاصی ندارم .
گفت :حوصله کارگری داری .
گفتم:اری
گفت: بعد از نماز یه شام بخوریم و برویم.
جای همه خالی سرکوچه مسجد المهدی(عج) یه کبابی هست. از اونجا کباب سیري خوردیم.
اقا حسین غذا کم میخورد . خلاصه نیمی از غذای اقا حسین را هم من خوردم و بعد راه افتادیم.
بین راه اقا حسین گفت : محسن حالا یکجایي میروم که تا قیامت هرکس انجا برود برایمان حسنه مینویسند و روز قیامت هم شهادت میدهد که ما کمک کردیم.
گفتم: این جای پر برکت کجاست؟؟!!!
گفت: یک مسجد داخل بازار بالا.اسم اون مسجد الان مسجد غديره.
نزديك کتاب فروشی اقای پایروند وقتی رسیدیم چند جوان دیگر مشغول کار بودن ما نوبتی خاک بار ماشین میکردیم .
من از آنجا فهمیدم اقا حسین شيمیایی است چون در حین کار هم سرفه میزد و هم خلط زیاد بالا میاورد .
اما با همان وضع چه شبها که برای آن مسجد زحمت می کشید .