پالتوی شهید مهدی باکری
19 اردیبهشت 1397 توسط ریحانه
یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد،
از شدت سرما تمام گونه ها ودست هایش سرخ و کبود شده بود.پدرش همان شب تصمیم گرفت برای او پالتویی تهیه کند. دو روز بعد با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه رفت اما غروب همان روز که از مدرسه برگشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه ای انداخت. همه با تعجب او را نگاه کردند. او در حالی که اشک در چشمش نشسته بود،گفت:چه طور راضی شوم پالتو بپوشم وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟
برگرفته از کتاب#افلاکیان-زمین-شهید-مهدی-باکری