ریحانه الزهرا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

جمعه ها مالِ خانواده

10 آذر 1396 توسط ریحانه

یکی از دوستان تعریف میکرد روز جمعه خدمت آقای بهشتی رسیدیم وگفتیم یکی از مقامات سیاسی خارجی که به تهران آمده ازشما تقاضای ملاقات کرده است.

ایشان نپذیرفتند و گفتند من این ملاقات را نمیپذیرم مگر اینکه امام به من تکلیف بفرمایند ولی اگر ایشان این تکلیف را نمیکنند نمی پذیرم چون برای خودم برنامه دارم وامروز که جمعه است متعلق به خانواده من است ودر این ساعات باید به فرزندانم دیکته بگویم واز نظر درسی به آنهاکمک کنم وبه کارها ی خانه برسم چون روز جمعه من مخصوص خانواده است.

کتاب سیره  شهید بهشتی.ص70

 نظر دهید »

خـنـده ي فـرشتـه ها 

26 آبان 1396 توسط ریحانه

در روایت است وقتی تلقین به بعضی مردگان خوانده می شود و او را تکان می دهند و می گویند: “اِسمَع!اِفهَم!” ملایکه میخندند که این زنده بود نفهمید الان چگونه بفهمد؟!!!❗️ 

خدا کند ما از این دسته نباشیم که ملائکه به ما بخندند. إن شاءالله تا زنده هستیم، بشنویم و بفهمیم.

یک جای دیگر که ملائکه می خندند، زن بی حجابی است که رویش را از نامحرم نمی گرفته و حالا مرده است. وقتی او را دفن می کنند، باید روی او ر ا باز کنند و عقب بزنند، قبر کن می گوید: “یک محرم بیاید"❗️

اینجاست که ملائکه می خندند و می گویند: “این وقتی زنده بود، همه سر و صورت او را می دیدند و محرم و نامحرم نداشت، حالا می گویید محرم بیاید، رویش را عقب بزند؟!

“از بیانات آیت الله مجتهدے تهرانے(ره)”

 نظر دهید »

نفس

30 مهر 1396 توسط ریحانه

نماز بارانی که آیت الله خوانساری را رو سفید کرد

 وظیفه ما این است خالق یکتا را بخوانیم و نیازهایمان را از خداوند متعال مسئلت نماییم، اما نباید با حکمت الهی مقابله کنیم، بلکه فقط درخواست کنیم، اگر به مصلحت باشد اجابت می شود.

 آیه : ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ غافر/60

مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم

 حکایت؛ در زمان عالم ربانی، حضرت آیت الله العظمی آقا سید محمدتقی خوانساری به جهت شدت گرما و کمبود آب در قم، از ایشان خواستند نماز باران بخوانند، ایشان هم با عده ای از مؤمنین می روند و نماز باران می خوانند.

عده ای از جمله کفار و انگلیسی ها هم که در مسیر مردم را دیده بودند، پرسیدند اینها کجا می روند؟!

گفتند: برای طلب باران از خداوند و نماز استسقاء می روند، آنها هم خنده تمسخر آمیزی کرده بودند.

هنگامی که آیت الله خوانساری نماز را شروع کرده بودند، در وسط نماز، باران بسیار شدید و غیر قابل باوری گرفته بود که در میان مردم معروف است.

پس از خواندن نماز، شخصی از ایشان پرسیده بود آیا شما نمی ترسیدید که نماز بخوانید و باران نیاید و مورد تمسخر کفار قرار بگیرید؟!

فرموده بودند: نهایتش این بود که دماغ نفسم به خاک مالیده می شد!

 نظر دهید »

شبیه پیامبر

07 مهر 1396 توسط ریحانه

​نوشته‏ اند تا اصحاب زنده بودند، تا يک نفرشان هم زنده بود، خود آن‌ها اجازه ندادند يک نفر از اهل بيت پيغمبر، از خاندان امام حسين، از فرزندان، برادرزادگان، برادران، عموزادگان به ميدان برود. می‌‏گفتند آقا اجازه بدهيد ما وظيفه‏‌مان را انجام بدهيم، وقتى ما كشته شديم خودتان می‌دانيد. اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آن‌ها برسد. 


آخرين فرد از اصحاب ابا عبد الله كه شهيد شد، يک‌مرتبه ولوله‌‏اى در ميان جوانان خاندان پيغمبر افتاد. همه از جا حركت كردند. نوشته‌‏اند: «فجعل يودع بعضهم بعضا» شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خداحافظى كردن، دست ‏به گردن يكديگر انداختن، صورت يكديگر را بوسيدن. 
 
از جوانان اهل بيت پيغمبر اول كسى كه موفق شد از ابا عبد الله كسب اجازه كند، فرزند جوان و رشيدش على اكبر بود كه خود ابا عبد الله درباره‌‏اش شهادت داده است كه از نظر اندام و شمايل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبيه‏ ترين فرد به پيغمبر بوده است. سخن كه می‌‏گفت گويى پيغمبر است كه سخن می‌‏گويد. آنقدر شبيه بود كه خود ابا عبد الله فرمود: خدايا خودت می‌دانى كه وقتى ما مشتاق ديدار پيغمبر می‌شديم، به اين جوان نگاه می‌كرديم. 
 
آيينه تمام نماى پيغمبر بود. اين جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدر جان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسيارى از اصحاب، مخصوصا جوانان، روايت‏ شده كه وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت می‌آمدند، حضرت به نحوى تعلل می‌‏كرد (مثل داستان قاسم كه مكرر شنيده‌‏ايد) ولى وقتى كه على اكبر می‌آيد و اجازه ميدان می‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پايين می‌اندازند. جوان روانه ميدان شد. 
 
نوشته‏ اند ابا عبد الله چشم‌هايش حالت نيم خفته به خود گرفته بود: «ثم نظر اليه نظر ائس‏» (1) به او نظر كرد مانند نظر شخص نااميدى كه به جوان خودش نگاه می‌‏كند. نااميدانه نگاهى به جوانش كرد، چند قدمى هم پشت‏ سر او رفت. اينجا بود كه گفت: خدايا! خودت گواه باش كه جوانى به جنگ اين‌ها می‌‏رود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيه‌‏تر است. جمله‌‏اى هم به عمر سعد گفت، فرياد زد به طورى كه عمر سعد فهميد: «يابن سعد قطع الله رحمک‏» (2) خدا نسل تو را قطع كند كه نسل مرا از اين فرزند قطع كردى. بعد از همين دعاى ابا عبد الله، دو سه سال بيشتر طول نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت. 
 
پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شركت كرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى كه روى آن پارچه‌‏اى انداخته بودند، و گذاشتند جلوى مختار. حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. يک وقت ‏به پسر گفتند: آيا سرى را كه اينجاست می‌‏شناسى؟وقتى آن پارچه را برداشت، ديد سر پدرش است. بى اختيار از جا حركت كرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق كنيد. 
 
اين طور بود كه على اكبر به ميدان رفت. مورخين اجماع دارند كه جناب على اكبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظيرى مبارزه كرد. بعد از آن كه مقدار زيادى مبارزه كرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش - كه اين جزء معماى تاريخ است كه مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟- گفت:پدر جان‏«العطش‏»! تشنگى دارد مرا می ‏كشد، سنگينى اين اسلحه مرا خيلى خسته كرده است، اگر جرعه‌‏اى آب به كام من برسد نيرو می ‏گيرم و باز حمله می‌‏كنم. اين سخن جان ابا عبد الله را آتش می‌‏زند، می‌‏گويد:پسر جان! ببين دهان من از دهان تو خشكتر است، ولى من به تو وعده می‌دهم كه از دست جدت پيغمبر آب خواهى نوشيد. اين جوان می‌‏رود به ميدان و باز مبارزه می‌‏كند. 
 
مردى است ‏به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوى حديث است، مثل يک خبرنگار در صحراى كربلا بوده است. البته در جنگ شركت نداشته ولى اغلب قضايا را او نقل كرده است. می‌‏گويد: كنار مردى بودم. 
 
وقتى على اكبر حمله می‌‏كرد، همه از جلوى او فرار می‌كردند. او ناراحت ‏شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم می‌‏خورم اگر اين جوان از نزديک من عبور كند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چكار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند كشت. گفت:خير. على اكبر كه آمد از نزديک او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمى آنچنان به على اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد به طورى كه دستهايش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمی‌‏توانست تعادل خود را حفظ كند. 
 
در اينجا فرياد كشيد:«يا ابتاه! هذا جدى رسول الله‏» (3) پدر جان! الآن دارم جد خودم را به چشم دل می‌‏بينم و شربت آب می‌‏نوشم. اسب، جناب على اكبر را در ميان لشكر دشمن برد، اسبى كه در واقع ديگر اسب سوار نداشت. رفت در ميان مردم. اينجاست كه جمله عجيبى نوشته‏‌اند: «فاحتمله الفرس الى عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا» (4) . 
 
منابع: 
1 و 2) اللهوف،ص 47. 
 
3) بحار الانوار،ج 45/ص 44. 
 
4) مقتل الحسين مقرم،ص 324

 نظر دهید »

ذکر مصیبت شهید مطهری بر طفل شیرخوار اباعبدالله(ع)

07 مهر 1396 توسط ریحانه

?امام حسین(ع) پیام خود را نه روی سنگی نوشت و نه حجّاری کرد. آنچه او گفت، در هوای لرزان و در گوش افراد طنین انداخت اما در دل‌ها ثبت شد به طوری که از دل‌ها گرفتنی نیست. 

?اباعبدالله(ع) در روز عاشورا در آن ساعات و لحظات آخر استنصار می‌کرد، باز هم یاور می‌خواست، یاورهایی که بیایند کشته بشوند نه‏ یاورهایی که بیایند نجاتش بدهند. امام حسین(ع)، دیگر بعد از کشته شدن اصحاب و برادران و فرزندانش بدون شک نمی‌خواهد زنده بماند ولی یاور می‌خواست که باز هم بیاید کشته بشود. این است که حضرت‏ «هَلْ مِنْ ناصِرٍ ینْصُرُنی» می‌فرمود. 

?اینجاست که طفل شیرخوارشان را به دست ایشان می‌دهند. این طفل در بغل عمه‌اش زینب(س)، خواهر مقدس اباعبدالله(ع) است. حضرت این طفل را در بغل می‌گیرد. اباعبدالله(ع) نفرمود خواهر جان! چرا در میان این بلوا، در فضایی که هیچ امنیتی ندارد و از آن طرف تیر پرتاب می‌شود و دشمن کمین کرده، این طفل را آوردی، بلکه او را در بغل گرفت و در همین حال تیری از سوی دشمن می‌آید و به گلوی طفل مقدس اصابت می‌کند.

?اباعبدالله(ع) چه می‌کند؟ ببینید رنگ‌آمیزی چگونه است؟ تا این طفل این‌چنین شهید می‌شود، دست می‌برد و یک مشت خون پر می‌کند و به طرف آسمان می‌پاشد که‏ ای آسمان ببین و شاهد باش!

?در آن لحظات آخر که ضربات زیادی بر بدن مقدس اباعبدالله(ع) وارد شده بود که دیگر روی زمین افتاده بود و بر روی زانوهایش حرکت می‌کرد و بعد از مقداری حرکت می‌افتاد و دوباره برمی‌خاست، ضربتی به گلوی ایشان اصابت می‌کند.

?نوشته‌اند باز دست مبارکش را پر از خون کرد و به سر و صورتش مالید و گفت: من می‌خواهم به ملاقات پروردگار خود بروم. اینها صحنه‌های تکان‌دهنده صحرای کربلاست، قضایایی است که پیام امام حسین(ع) را برای همیشه در دنیا جاوید و ثابت و باقی‌ماندنی می‌کند.

 استاد مطهری، حماسه حسینی، ج1، ص350،351

 نظر دهید »

زیارت عاشورا

07 مهر 1396 توسط ریحانه

دکتر محمد هادی امینی (فرزند علامه امینی) می‌نویسد: پس از گذشت چهارسال از فوت پدرم در شب جمعه‌ای قبل از اذان صبح، پدرم را در خواب دیدم. 

او بسیار شاداب و خرسند بود، جلو رفتم و پس از سلام و دست بوسی گفتم: 

پدر جان! در آنجا چه عملی باعث سعادت و نجات شما گردید؟ پدرم گفت: چه می‌گویی؟ 

دوباره عرض کردم: آقا جان! در آنجا که اقامت دارید کدام یک از اعمال‌تان موجب نجات شما شد؟ کتاب الغدیر یا سایر تألیفات شما یا تأسیس بنیاد و کتابخانه امیرالمؤمنین (علیه السلام)؟

پدرم پاسخ داد: نمی‌دانم چه می‌گویی؟ قدری روشن‌تر بگو.

گفتم: آقا جان! شما اکنون از میان ما رخت بربسته‌ای و به جهان دیگر منتقل شده‌اید، آنجا کدامین عمل باعث نجات شما گردید؟

مرحوم علامه امینی تأملی نمود، سپس فرمود: فقط زیارت ابا عبدالحسین علیه السلام.

عرض کردم: شما می‌دانید اکنون روابط ایران و عراق تیره شده و راه کربلا بسته است، برای زیارت چه کنیم؟

فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین علیه السلام بر پا می‌شود شرکت کنید تا ثواب زیارت امام حسین علیه السلام را به شما بدهند.

سپس فرمود: پسر جان! در گذشته بارها به تو یادآور شدم و اکنون نیز توصیه می‌کنم که زیارت عاشورا به هیچ عنوان ترک مکن.

زیارت عاشورا بخوان و آن را وظیفه خودت بدان. این زیارت دارای آثار، برکات و فواید بسیاری است که موجب نجات و سعادتمندی تو در دنیا و آخرت می‌شود.

فرزند مرحوم علامه امینی ادامه می‌دهد: علامه امینی با کثرت مشاغل و تألیفات و مطالعات، بر این کار مواظبت کامل داشت و به خواندن زیارت عاشورا سفارش می‌نمود، به همین دلیل خود من سی سال است که توفیق خواندن زیارت عاشورا را دارم.

 نظر دهید »

کلام خدا

28 مرداد 1396 توسط ریحانه

تحریف قرآن، هرگز!

خدای متعال در آیه‌ای از قرآن كریم می‌فرماید:

«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَهٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما.»[1]

«موسی و خضر راه پیمودند تا به دهكده‌ای رسیدند ولی مردم آنجا از پذیرایی ایشان شانه خالی كردند و ایشان را با خشونت راندند».

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: اهل آن قریه از مردم لئیم بودند كه از آن دو پیامبر بزرگوار مهمان نوازی نكردند.

گفته‌اند آن دیار انطاكیه بوده است و اهل آن چون از نزول این آیه خبردار شدند باری از طلا را به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آورده، و عرض كردند: یا رسول الله:

«نشتری بِهذا الذَّهبِ ان تَجعَلَ الباءَ تاء.»

«ما با این طلا باء را به جای تاء خریداری می‌كنیم».

(این طلاها را بگیر و نقطه «ابوا» را بردارید و دو نقطه بالای آن بگذارید تا بشود «اتوا» كه معنی آن چنین شود: اهل قریه آمدند تا آن دو نفر را مهمانی كنند. به این سبب نام ننگ از ما زدوده می‌شود.)

رسول الله امتناع ورزید و فرمود:

تغییر این نقطه موجب آن است كه دروغ در كلام خدا داخل شود و این خود موجب لطمه به مقام الوهیت است.[2]

______________

?[1] . كهف، 77.

[2] . وقایع الایام خیابانی، ج 4، ص 278.

 3 نظر

پاداش هديه و علم آموزى

23 تیر 1396 توسط ریحانه

امام حسن عسكرى عليه السلام حكايت نمايد:

روزى شخصى از دوستان امام حسن مجتبى عليه السلام هديه اى به محضر آن حضرت تقديم كرد.

امام مجتبى عليه السلام هديه را تحويل گرفت ؛ و سپس اظهار داشت : من نيز مى خواهم محبّت تو را جبران نمايم ، كدامين برايت بهتر است :

آيا هديه اى كه ارزش آن بيست برابر هديه تو است ، تقديم دارم ؟

يا آن كه علمى رابه تو بياموزم تا بر آن شخص ناصبى كه در روستاى شما ساكن است ، غالب و پيروز آيى و مؤ منين آن ديار را شادمان گردانى ؟

ضمنا انتخاب هر كدام با خودت مى باشد.

و چنانچه بهترين را انتخاب كنى هر دو را به تو خواهم داد و اگر بدترين را برگزينى باز هم تو را در انتخاب هر يك آزاد مى گذارم . دوست حضرت در پاسخ گفت : ياابن رسول اللّه ! مرا علمى بياموز تا به واسطه آن در قبال آن ناصبى احتجاج كنم و بر او پيروز آيم و مؤ منين از حيرت و شرّ او نجات يابند كه همانا ارزش آن بيشتر از بيست هزار درهم خواهد داشت .

امام مجتبى عليه السلام فرمود: ارزش آن چندين برابر بيست هزار درهم است ؛ و بلكه ارزشمندتر از تمام دنيا مى باشد.

سپس علمى را به او آموخت ؛ و همچنين بيست هزار درهم نيز به عنوان هديه تقديم او نمود.

امام حسن عسكرى عليه السلام در ادامه فرمايش خود افزود: آن شخص خداحافظى كرد و رفت ؛ و پس از مناظره و احتجاج با آن ناصبى بر او پيروز شد و خبر اين پيروزى - شيعه بر ناصبى - در همه جا منتشر گرديد.

بار ديگر كه محضر امام مجتبى عليه السلام شرفياب شد حضرت به او فرمود: بهترين و بيشترين سود را برده اى : دوستى و خوشنودى خداوند و رسولش و اهل بيت عليهم السلام او را براى خود تامين كردى و نيز ملائكه و مؤ منين از تو شادمان گرديدند، نوشِ جان و گوارايت باد.(1)

1-احتجاج طبرسى : ج 1 ص 19 به نقل از تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام ص 347.

 2 نظر

شیخ مرتضی انصاری

23 تیر 1396 توسط ریحانه

آيت الله سيد حسن كوه كمرى مجتهدى مشهور و حوزه درسى معتبرى داشت هرروز در ساعت معين به يكى از مسجدهاى نجف مى‏آمد و تدريس مى‏كرد. روزى آن مرحوم از جايى بر ميگشت و نيم ساعت بيشتر به وقت درس نمانده بود. فكر كرد در اين وقت كم اگر بخواهد به خانه برود و برگردد وقت او از بين مى‏رود. رفت به مسجد و ديد هنوز كسى نيامده است ولى در گوشه‏اى از مسجد شيخ ژوليده‏اى با چند شاگرد نشسته و تدريس مى‏كند.

سخنان او را گوش كرد. احساس كرد كه اين شيخ بسيار محققانه بحث ميكند راغب شد روز ديگر عمدا زودتر بيايد و به سخنان او گوش كند. اين عمل چند روز تكرار شد. براى مرحوم سيد حسين يقين حاصل شد كه اين شيخ از خودش فاضل‏تر است.

و اگر شاگردان خودش به جاى درس او به درس اين شخص حاضر شوند. بهره بيشترى خواهند برد. روزى ديگر كه شاگردان آمدند گفت: (رفقا امروز مى‏خواهم مطلب تازه‏اى به شما بگويم. اين شيخ كه در آن گوشه با چند شاگرد نشسته است براى تدريس از من شايسته ‏تر است و خود من هم از او استفاده مى‏كنم. همه با هم مى‏رويم به درس او). اين شيخ همان است كه بعدها به نام حاج شيخ مرتضى انصارى معروف شد.

گزیده سیمای فرزانگان.

 نظر دهید »

ویل

09 تیر 1396 توسط ریحانه

دو سوره در قرآن، با کلمه “ویل” شروع شده

“ویل” یکی از شدید ترین تهدید های قرآن است،

و اون دو آیه اینها هستند:

وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ

وای بر کم فروشان…

وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ

وای بر عیبجویان طعنه زننده…

اولی در مورد مال مردم

دوم در مورد آبروی مردم…

مراقب هر دو باشیم.

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 24
  • ...
  • 25
  • 26
  • 27
  • ...
  • 28
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31
  • ...
  • 34
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

ریحانه الزهرا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اقتصاد مقاومتی
  • بارداری
  • تمثیل
  • خانواده
  • سخن عالمان
  • شبهه
  • شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • عمومی
  • قرانی
  • مناسبتی
  • مناسبتی
  • مهدویت
  • مهدویت حدیث
  • نهج البلاغه
  • پژوهش یار
    • فراخوان
    • مطالعه
    • معرفی سایت
    • معرفی محقق
    • معرفی نرم افزار
    • معرفی کتاب
    • مقاله نویسی
      • ارجاع دهی
      • انتخاب عنوان و موضوع مقاله
      • فهرست منابع
      • مقدمه
      • چکیده
      • کلیدواژه
  • گل و گیاه

Random photo

یادمان شهدای گمنام تپه نورالشهداء (پارک جنگلی) ارومیه
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس