ریحانه الزهرا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

دلامون همیشه با همدیگه اس

13 تیر 1397 توسط ریحانه

بسم الله الرحمن الرحیم
یک سال از عروسی‌شان می‌گذشت؛ سفره افطار را چید؛ تلفن زنگ خورد؛ شوهرش بود.
- سلام آقا، چرا دیر کردی؟
- سلام عزیزم، امشب افطار نمی تونم بیام؛ یه مشکل کاری برام پیش اومده؛ بعداً بیام برات تعریف می‌کنم؛ زنگ زدم منتظرم نباشی.
سر سفره نشست؛ اذان شد؛ اولین شب ماه رمضان زندگی مشترکشان، تنها افطار کرد؛ اشک گوشه چشمانش حلقه زد؛ نزدیک سحر شوهرش به خانه برگشت؛ آرام ساکش را جمع کرد تا خانمش از خواب بیدار نشود؛ فاطمه با صدای زنگ ساعت از جا پرید؛ شوهرش ساک به دست بالای سرش ایستاده بود؛ اخم‌هایش در هم رفت و گفت: آقا افطار که تشریف نیاوردید؛ حالا نیومده کجا تشریف می‌برید؟ احمد ساکش را روی زمین گذاشت و دو زانو کنار فاطمه نشست؛ پیشانی‌اش را بوسید و گفت: «عزیز دلم، دست خودم نیست؛ دریکی از شهرهای مرزی ناامنی شده، به منم مأموریت دادن باید برم؛ فکر کنم تا آخر ماه رمضان اونجا باشم. خونه تنها نمون. یا برو خونه بابام یا بابات، هر کدوم راحت‌تری؛ این‌طوری خیالم از بابت شما راحت میشه.
بغض گلوی فاطمه را گرفت و درحالی‌که صدایش می‌لرزید گفت: ولی این اولین ماه رمضانیه که باهم هستیم؛ کاش حداقل افطار و سحرا پیش هم بودیم؛ احمد دستش را روی قلبش گذاشت و آرام گفت: عزیزم، هر چقدرم از هم دورباشیم؛ امّا دلامون همیشه با همدیگه اس؛ حالا خانم نمی خوای به ما سحری بدی؟
فاطمه سفره سحر را چید؛ هر دو کنار هم روبه‌قبله سر سفره نشستند؛ فاطمه غذا از گلویش پایین نمی‌رفت؛ احمد دستش را دور بازوی فاطمه گرفت؛ صورتش را به صورتش چسباند و گفت: خانم خانما غصه نخور؛ تا رو تو برگردونی من برگشتم؛ این‌طوری غذا بخوری لاغر می شیا! اونوقت می گن شوهرش خسیسه! شما دوست نداری که پشت سر من حرف مفت بزنن؟ ها! دوست داری؟! فاطمه ناخودآگاه گره ابروهایش درهم‌رفته بود؛ احمد رویش را بوسید و قلقلکش داد؛ اخم‌های فاطمه از هم باز شد؛ احمد خندید و گفت: آهان، حالا خوب شد؛ شما که ناراحت باشی دلم می گیره؛ حالا سحری تو بخور.
هر شب باهم تلفنی صحبت می‌کردند؛ احمد شب بیستم ماه رمضان گفت: فاطمه جان سعی می‌کنم برا راهپیمایی روز قدس خودمو برسونم؛ شاید بتونم دل خانمم رو هم به دست بیارم؛ دو شب گذشت؛ احمد نه زنگ زد، نه به تلفنش جواب می‌داد؛ بالاخره روز سوم از محل کارش تماس گرفتند و گفتند: احمد، شب بیست و یکم به شهادت رسیده است؛ احمد، روز جمعه آخر ماه رمضان روی دست‌های مردم در راهپیمایی روز قدس شرکت کرد.
#حیات_طیبه_97

@saeedmahdavi

 نظر دهید »

پنج شنبه و جمعه به کربلا و نجف می رویم

07 تیر 1397 توسط ریحانه

همسر شهید «علی‌اکبر درویشی» گفت: یک‌بار که یکی از بستگان سر مزار علی ابراز دلتنگی کرده بود، در خواب می‌بیند که مزار شهید علی باز می‌شود و می‌بیند وی جایگاه خاصی در امامزاده دارد. شهید می‌گوید «روز‌ها محل اقامت من و شهدا اینجاست. اگر کاری داشتید اینجا بیایید، اما پنج‌شنبه و جمعه به سمت نجف و کربلا می‌رویم.»

سردار شهید «علی‌اکبر درویشی» ۲۰ خرداد ماه سال ۱۳۳۶ در روستای «ولشکا» از توابع شهرستان «ساری» به دنیا آمد. وی فرمانده گمنام گردان حضرت ابوالفضل (ع) لشکر ۲۵ کربلا بود.

علی‌اکبر که شیفته و دل‌داده امام حسین (ع) بود، سرانجام ۲۴ تیرماه سال ۱۳۶۱ که با بیست و سومین روز از ماه مبارک رمضان مصادف بود، به ارباب خود اقتدا کرد و در گرمای ۵۰ درجه خوزستان در عملیات رمضان درحالی‌که روزه بود، با لبان تشنه به شهادت رسید.

علی به قولش عمل کرد، یک روز مانده به عید فطر، شیرینی خرید خانه و شهادت خود را به همه مهمان‌ها داد!

در ادامه خاطره‌ای از «زبیده حسنی» همسر شهید علی‌اکبر درویشی را می‌خوانید:

یک مرتبه که برای مرخصی به منزل آمده بود، گفت: «در این ۱۵ روز باید دو کار انجام بدهم؛ دیدار حضرت امام خمینی (ره) و خرید منزل.» راهی تهران شدیم، ابتدا به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) و سپس به بهشت زهرا (س) و زیارت قبور شهدا رفتیم. دو روز را هم برای زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه (س) در قم سپری کردیم، مجدد به تهران برگشته و به سمت جماران رفتیم. بدون کارت ملاقات اجازه دیدار به ما نمی‌دادند. علی‌اکبر به دفتر حضرت امام خمینی (ره) مراجعه کرد و کارت ملاقات گرفت. با خوشحالی گفت: «مبارک باشد، زبیده! جزو خانواده شهدا شدیم. کارت خانواده شهدا را گرفتم و از حالا تو جزو آن‌ها هستی!» بعد از بازگشت به ساری ماشین خود را فروخت تا برای من و پسرمان «حسین» خانه‌ای بخرد، می‌گفت: «این خانه برای رفاه حال شماست. کار شما کمتر از مجاهدت در راه خدا نیست.»

پس از خرید خانه، اقوام از علی‌اکبر شیرینی خرید خانه را خواستند، گفت: «ای به چشم، یک روز مانده به عید فطر همه برای افطار و شیرینی منزل ما دعوت هستید!»؛ اما چند ماهی به ماه مبارک رمضان باقی مانده بود.

علی به قولش عمل کرد/ یک روز مانده به عید فطر، شیرینی شهادت خود را به همه مهمان‌ها داد!

«تیر ماه سال ۱۳۶۱ بود که مجدد اعزام شد. دوباره روز‌های سخت دلتنگی آغاز شده بود. دلشوره داشتم. شب شهادت علی‌اکبر، پدرم خواب دیده بودند که پلنگی قلبش را از سینه درآورده و خورده بود. تعبیرش این بود که پلنگ دشمن است و قلب یکی از بچه‌ها. پدر گفت: «سیده زبیده، یکی از نزدیکان ما شهید می‌شود.»

در همان زمان حاج رحیم یکی از هم محلی‌های ما از راه رسید و گفت: «دو شهید داده‌ایم.» پدرم به طرف وی رفت، رنگ او هم سفید شده بود، تمام وجودم بی قرار شد. پدر از او پرسید «چه کسانی هستند؟!» حاج رحیم گفت: «علی‌اکبر دامادت!» تمام قلبم آتش گرفت. آن‌جا بود که یاد و خاطره دیدار امام برایم زنده شد. علی با زحمت کارت دیدار را تهیه کرد، آن را به من داد و گفت: «کارت خانواده شهدا را گرفتم و از حالا تو جزو آن‌ها هستی» من باید پیام‌رسان خون شهدا می‌شدم. آری! خون دل خوردن سخت‌تر از خون دادن است. فقط از خدا خواستم، صبر زینب‌گونه به من عطا کند.

صبح بیست و هشتمین روز ماه مبارک رمضان بود. لباس حسین را عوض کرده و خودم هم به سفارش شهید، لباس سفید پوشیدم. مردم سنگ تمام گذاشته بودند. فقط من و خانواده‌ام داغدار نبودیم. مردم روستا ولشکلا هم راهی امامزاده شدند.

علی به قولش عمل کرد/ یک روز مانده به عید فطر، شیرینی شهادت خود را به همه مهمان‌ها داد!

یک‌بار که یکی از بستگان سر مزار علی ابراز دلتنگی کرده بود، در خواب می‌بیند که مزار شهید علی‌اکبر درویشی باز شده و علی جایگاه خاصی در امامزاده دارد. شهید می‌گوید: «روز‌ها محل اقامت من و شهدا اینجاست. اگر کاری داشتید اینجا بیایید، اما پنج‌شنبه و جمعه به سمت نجف و کربلا می‌رویم.»

علی به قولش عمل کرد، یک روز مانده به عید فطر، شیرینی خرید خانه و شهادت خود را به همه مهمان‌ها داد!

در قسمتی از وصیت نامه سردار شهید علی اکبر درویشی آمده است: «برادرم! بخدا روز، روز آزمایش است، روز، روز محشر است. بیایید هم‌صدا با حضرت امام خمینی (ره) شویم و امتحان خوبی بدهیم. برادر جان! تنها و تنها در جبهه، اسلام می‌جنگد، قرآن می‌جنگد نه آدم‌های وابسته به غرب و شرق.»/دفاع پرس

http://hayat.ir/fa/139054

 نظر دهید »

حافظان ایران

06 تیر 1397 توسط ریحانه
حافظان ایران
 نظر دهید »

دختران هم شهید می شوند

03 تیر 1397 توسط ریحانه

اونقدر قشنگ می‌نوشت که همیـشه انشـاها و مقاله هــاش رو می زدن به در و دیوار مدرسه؛ چون همه بچه‌ها دوست داشتن اونا رو بخونن. یه روز موضوع انشاء این بود: «در آینده می‌خواهید چه کاره شوید؟» همه منـتظر بودن ببینن طاهره چی می نویسه. شروع کرد به نوشتن و یه چند خطـی هم نوشت. ولی بعد هر چی نوشته بود رو خط زد و اینطور نوشت: «به من الهام شده که خیلی زود می‌میرم، البته با شهادت. اگه الآن هم درس می‌خـونم، برای دکتر و مهندس شدن نیست، فقط برای اینه که خدا رو بهتر بشناسم!».

شهیده طاهره هاشمی?
?عروس آسمان، صفحه38 و 39?
?امام صادق علیه السلام

هرکس برای خدا علم بیاموزد و برای خدا به آن عمل کند و برای خدا به دیگران بیاموزد؛ در ملکوت آسمان ها از او به بزرگی یاد شود و گفته شود برای خدا آموخت و برای خدا عمل کرد و برای خدا یاد داد.

الکافی، جلد1، صفحه35

#شهیده_طاهره_هاشمی?

?علت شهادت:بمباران آمل?

#دختران_هم_شهید_میشوند.
@efaf.hejab

 نظر دهید »

دروغ از زبان شهدا

01 تیر 1397 توسط ریحانه

شهید چمران:

خدایا نگذار دروغ بگویم ، زیرا دروغ ظلم کثیفی است.

 منبع نرم افزار کتاب چمران

 نظر دهید »

صابرین....امنیت فردایمان

17 خرداد 1397 توسط ریحانه

ادامه »

 نظر دهید »

الگو_بردارے_از_شهدا

08 خرداد 1397 توسط ریحانه

همیشه روی لبش لبخند بود.

نـه از این بابت که مشکلی ندارد.

من خـبر داشتـم کـه او بـا کوهـی از 

مشـکـلات دسـت و پـنجـه نــرم مـی کرد.
اما هادی مصداق واقعی

همان حدیثی بود که میفرماید:

مومـن شادی هایش در چهـره اش و

حـزن و اندوهـش در درونش می باشـد.. 
اولین چیزی که از هادی در

ذهـن دوستـان نـقش بسـته بود

چـهره‌ای بود با لبخند آراسـته شده 

رفاقت با او هیچ کس را خسته نمی کرد.
✨ •| #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری

? @resale_hamrah?

———————————–

 نظر دهید »

بخشی از کتاب به نام مادر

08 خرداد 1397 توسط ریحانه

شهید_محمدرضا_تورجی‌زاده :
?تند تر از امام نروید که پای‌تان خرد می‌شود.

از امام هم عقب نمانید که منحرف می‌شوید.

حول یک محور بروید.

?ببینید، شب‌ها که می‌رویم رزم شبانه، یک بلدچی جلوی ستون است. این بلدچی راه را رفته و برگشته.

?اگه تندتر از او حرکت کنیم، روی مین می‌رویم.

?اگر هم عقب بمانیم،یا اسیر می‌شویم یا کشته.

?ما الان در کشورمان یک بلدچی داریم که همه باید پشت سر او باشند. او کسی نیست جز  رهبر عزیز ما.
صفحه۱۱۴

? @ketab_khani

 نظر دهید »

خرمشهری از نوع غزوه بدر

03 خرداد 1397 توسط ریحانه

«بدر» روستای کوچکی میان مکه و مدینه بود که چند غزوه از غزوات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به نام آن روستا خوانده‌اند و مهم‌ترین آنها جنگ بدر کبری بوده است.
جنگ بدر کبری در ماه رمضان سال دوم هجری بین مسلمانان و مشرکان مکه در سرزمین بدر رخ داد. دلیل اصلی این جنگ آن بود که مشرکان مکه اموال مسلمانان مهاجر را مصادره کرده بودند و مسلمین مهاجر در شهر مدینه در تنگدستی و فقر به سر می‌بردند. از این رو وقتی رسول خدا خبر یافت کاروان تجاری قریش به سرپرستی ابوسفیان بن حرب از شام به مکه باز می‌گردد، تصمیم گرفت با سپاه مسلمین به کاروان حمله ببرد و به تلافی اموال مصادره‌شده‌ی مسلمانان مهاجر، اموال و کالاهای بازرگانان قریش را مصادره کند تا بنیه مالی مسلمانان تقویت شود.
رسول خدا در دوازدهم ماه مبارک رمضان به همراه 313 تن از یاران خویش از مدینه بیرون رفت. سپاه اندک مسلمانان با 20 شمشیر و هفتاد شتر و اسب در هفدهم ماه رمضان در بدر فرود آمدند. پرچم سپاه مسلمین را نیز علی ابن ابیطالب علیه السلام بر دوش داشت.
از سوی دیگر ابوسفیان وقتی از حرکت مسلمانان آگاه شد، پیکی را به مکه فرستاد و کمک خواست. سران قریش هم بی‌درنگ با سپاهی نهصد و پنجاه نفری عازم بدر شدند. ابوسفیان با کشاندن کاروان به بیراهه، آنان را از خطر رهانید و به قریش پیام داد که به مکه بازگردند اما ابوجهل با آگاهی از تعداد اندک مسلمانان و عدم آمادگی آنان برای این رویایی بزرگ، قریشیان را به نبرد تشویق کرد.
سرانجام جنگ درگرفت و مسلمانان با وجود تعداد اندک‌شان، با امداد الهی بر قریش پیروز شدند، هفتاد تن از آنان را کشتند و هفتاد تن را به اسارت گرفتند. ابوجهل و حنظله پسر ابوسفیان نیز در میان کشتگان بودند.
در جنگ بدر، حضرت علی علیه السلام پایمردی‌های بسیار کرد و در پیروزی مسلمانان سهم زیادی داشت، به طوری که گفته می‌شود 36 تن از مشرکان در آن نبرد به دست او کشته شدند.
در این جنگ، 14 تن از مسلمانان به شهادت رسیدند.

خرمشهررو هم خدا آزاد کرد.

منابع:
المغازی، ‌ج 1؛ سیره ابن هشام، ج؛ معجم البلدان، ج 1؛ تاریخ طبری، ‌ج 2

 نظر دهید »

کلامی از جنس نور

02 خرداد 1397 توسط ریحانه
کلامی از جنس نور

همه شهدا حق شفاعت دارند

و کسانی را شفاعت می کنند که در مسیر هدایت گام بر می دارند.
? @ostadazimi_ir ?

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

ریحانه الزهرا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اقتصاد مقاومتی
  • بارداری
  • تمثیل
  • خانواده
  • سخن عالمان
  • شبهه
  • شهدا
  • صحیفه سجادیه
  • طب اسلامی
  • عمومی
  • قرانی
  • مناسبتی
  • مناسبتی
  • مهدویت
  • مهدویت حدیث
  • نهج البلاغه
  • پژوهش یار
    • فراخوان
    • مطالعه
    • معرفی سایت
    • معرفی محقق
    • معرفی نرم افزار
    • معرفی کتاب
    • مقاله نویسی
      • ارجاع دهی
      • انتخاب عنوان و موضوع مقاله
      • فهرست منابع
      • مقدمه
      • چکیده
      • کلیدواژه
  • گل و گیاه

Random photo

دمنوش گل محمدی
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس